باغ باران خورده می نوشید نور
لرزشی در سبزه های تر دوید
او به باغ آمد درونش تابناک
سایه اش در زیر و بم ها ناپدید
شاخه خم می شد به راهش مست بار
او فراتر از جهان برگ و بر
باغ سرشار از تراوش های سبز
او درونش سبزتر سرشار تر
در سر راهش درختی جان گرفت
میوه اش همزاد همرنگ هراس
پرتویی افتاد در پنهان او
دیده بود آن را به خوابی ناشناس
در جنون چیدن از خود دور شد
دست او لرزید ترسید از درخت
شور چیدن ترس را از ریشه کند
دست آمد میوه را چید از درخت
نوشته شده در پنج شنبه 87/1/22ساعت
8:43 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |